معنی راد، سخی، بخشنده، فتی

حل جدول

راد ، سخی ، بخشنده ، فتی

جوانمرد


راد، سخی، بخشنده، فتی

جوانمرد


راد، سخی، بخشنده

جوانمرد


بخشنده و سخی

جواد، جوانمرد، راد، سخاوتمند، کریم، واهب، وهاب

واهب


بخشنده و راد

جوانمرد، سخی، شجاع

کریم


بخشنده

مایا

راد

رادین

جواد

باذل

کریم

سخی

فیلمی با بازی کتی هولمز

منعم

همام

باذل، سخی

وهب

وهاب


سخی

راد

راد، جوانمرد

بخشنده

لغت نامه دهخدا

سخی

سخی. [س َ خی ی / خی] (از ع، ص) جوانمرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (دهار). راد. (صحاح الفرس). ج، اسخیاء، سُخَواء. (منتهی الارب): هر چند به تن خویش کاری و سخی باشند و تجمل و آلت دارند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 218).
صدر سخی که لازم افعال اوست بذل
این اسم مشتق است هم از مصدر سخاش.
خاقانی.
سفله مستغنی و سخی محتاج
این تغابن ز بخشش قَدَر است.
خاقانی.
سخی را به اندرز گویندبس
که فردا دو دستت بود پیش و پس.
سعدی.
- سخی الطبع، راد. جوانمرد. گشاده دست.
- سخی کف، بذال. بخشنده:
سخی کفی که دل او کتاب مکرمتست
که هیچ آیت از او تا بحشر لاتنسخ.
سوزنی.
|| بعیر سخی، شتر لنگ. (منتهی الارب) (آنندراج).


فتی

فتی.[ف َ تی ی] (ع ص) جوانه سال از هر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، فِتاء، افتاء. (منتهی الارب).

مترادف و متضاد زبان فارسی

سخی

بخشنده، بلندهمت، جواد، جوانمرد، راد، سخاوتمند، کریم، گشاده‌دست، لوطی، مکرم، نبیل، واهب، وهاب،
(متضاد) خسیس

فرهنگ فارسی هوشیار

فتی

جوانمرد و سخی

معادل ابجد

راد، سخی، بخشنده، فتی

2326

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری